"اسماعیلت "شدم...
"ابراهیم ام "نشدی...
میان "هلهله ی گوسفندان" و "غفلت خدا"....!!!
سرم را بریدی؟!
من قربانی اعتمادت شدم.............
"اسماعیلت "شدم...
"ابراهیم ام "نشدی...
میان "هلهله ی گوسفندان" و "غفلت خدا"....!!!
سرم را بریدی؟!
من قربانی اعتمادت شدم.............
روزگار زخمی بر قلبم زده است
وتو بر آن نمک می پاشی
من از درد به خود می پیچم
و تو گمان میکنی من می رقصم...
مسافر شهر غمی
غریبی مثل خودمی
تو صورت پر از غمت
غصه داری یه عالمه
دوست داری درد دل کنی
دل گرفته از همه
خدای من تو را شکر که با این همه بدیهام
هنوز من را میبینی
و در مهلت قرارم ندادی....
این و فقط مخصوص خدا نوشتم
چون فکر میکنیم رهامون میکنه
ولی از همه بیشتر هوامون و داره
ممنونم خدا جونم
ایـــن بـــار ،
سیـــگار را بـــکش ،
از طـرفـــی کـــه مـــی ســـوزد ؛
تـــا بــــدانــی چـــه میـــکشم …
من عاشق اون دیالوگم که پدر ژپتو به پینوکیو میگه:
پینوکیو ...چوبی بمان... آدمها سنگی اند، دنیایشان قشنگ نیست
مــــــَن که زیـاد سـَر از کـار ِ بـازاریـ ها دَر نمیــــاوَرَمـ
ولـی بـه گـُمانـمـ
حـتمـا جـنسـ هـای جـــدیدشـانـ آمدهـ که
منـ برایــــــت کهنــــه شـُدهـ اَمـ
برای تو ...
برای چشمهایت !
برای من ...
برای دردهایم !
برای ما ...
برای این همه تنهایی ...
ای کاش خــــــــــــدا کاری بکند !!
در آرزویت خواهم مرد
اما
نخواهم گذاشت پاکی عشق ما آلوده هوس گردد
منتظر خواهم ماند
تا
آنگاه که عشقم را حتی خدا هم تحسین کند
در فراق دستانت اشک خواهم ریخت
اما
دستانت را فقط در خواب
برگونه هایم خواهم فشرد
ازبوی تو مست خواهم شد
وآنرا
بی آنکه حتی تو بدانی باخود به خلوتم خواهم برد
نگاهم را باز ازنگاهت خواهم دزدید تا نبینی بیتابی دل بیقرارم را
از نهادم آه حسرت خواهم کشید
وباز منتظر خواهم ماند
" نقطه می گذاری انتهای خط . . .
شروع می کنم.....
و من باز می رسم سر سطر !
تو دوباره با نقطه ای تمامم می کنی . . .
و من سمج تر از هزار سطر به پایان رسیده . . .
این است روزگار من......
دست هایم به آرزوهایم نمی رسند
آرزوهایم بسیار دورند
ولی درخت سبزم می گوید
امیدی هست، خدایی هست
این بار برای رسیدن به آرزوهایم
یک صندلی زیر پایم می گذارم
شاید این بار
دستم به آرزوهایم برسد
اگر تو روی نیمکتی
تنها نشسته ای
و همه ی آنچه نداری کسی ست
روی نیمکتی دیگر
کسی نشسته است
که همه ی آنچه ندارد
تویی
دخترک برگشت
چه بزرگ شده بود
پرسیدم : پس کبریتهایت کو ؟
پوزخندی زد .
گونه اش آتش بود ، سرخ ، زرد ...
.........گفتم : می خواهم امشب
با کبریتهای تو ، این سرزمین را به آتش بکشم !
دخترک نگاهی انداخت ، تنم لرزید ...
گفت : کبریت هایم را نخریدند
سالهاست تن می فروشم ...
می خری !!!؟؟
مترسک
نترس از پرواز...
پرواز کن
و بدان که جایی دورتر
مترسکی تنها ،
انتظار تو را می کشد...
مترسک
نترس اگر قلبت نمی تپد...
بدان که عشق
تپش قلب نیست...
عشق انتظاری است
که او
برای دیدن تو می کشد...
مترسک
تو نترس
تو نترس
که اگر بترسی
مزرعه هم
می ترسد...
ما که اين همه براي عشق
آه و ناله ي دروغ مي کنيم
راستي چرا
در رثاي بي شمار عاشقان
-که بي دريغ-
خون خويش را نثار عشق مي کنند
از نثار يک دريغ هم
دريغ مي کنيم؟
گفت : دوستت دارم !
هر چی گشتم مثل تو پیدا نشد ...
گفتم : خوب گشتی؟
گفت : آره !
گفتم : اگر دوستم داشتی نمیگشتی . . . !