چـــــ ـــــه تنــــــاقُــــ ـض تلخــــــ ــــــی شده اَم
دیر آمدی
تمام شده ام دیگر
بس که بلعیده ام اندوه نبودنت را...
هنوز اما همانند حاتم ام
می بخشمت
با آنکه هزار شب بی خوابی
طلب دارم از تو !!!
هیچگاه ویترینی نداشتهام ،
تا دلم را در آن به نمایش بگذارم ،
در قامت یک فروشنده دورهگرد ،
عاشق تو شدم ،
از این روست که تمام خیابانهای شهر ،
عشق مرا میشناسند...
گفتم دوستت دارم...
نگاهی به من کرد و گفت : چند تا ؟
دستام رو بالا آوردم
و تمام انگشتهای دستمو نشونش دادم ،
اما اون به کف دستام نگاه می کرد که خالی بود.....
به بازار سیاه رفتم ،
برای خرید عشق ،
اما
در ابتدای ورودم رو کاغذی خواندم ،
در غرقه ی هوس بازان ،
عشق را به حراج گذاشته اند ،
به قیمت نابودی پاکبازان !!!!
باد می شوم
که گیسوانت را بوسیده باشم
و لای انگشتانت رقصیده
آنگاه
تو با خود خواهی گفت :
این باد چه عاشقانه می وزد ...
گاهی از ذهنم می گذرد اگر نباشی چه؟و اگر دوستم نداشته باشی چه؟
آنوقت میدانی چه میشوم؟
ناگهان انگار کسی به تمام دنیایم رنگ سیاهی می پاشد
تاریک می شوم مثل یک شب بی ستاره و بی فانوس!
اما نه چقدر اشتباه گفتم!
می دانی؟
بی تو هیچ میشوم،ناپدید می شوم.
دیگر نیستم که ببینم چه می شوم.
چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان!
نه به دستی ظرفی را چرک میکنند
و نه به حرفی دلی را آزرده
تنها به شمعی قانعند
و اندکی سکوت...
آنقدر مرا از رفتنت نترسان
قرار نیست همیشه بمانیم
روزی همه رفتنی اند
ماندن به پای کسی معرفت میخواهد ، نه بهانه
حالا میگویم، بلند میگویم
رفتی، به درک!!
لیاقت ماندن نداشتی.....!
حاضر...
حاضر ...
رو به تو سجده ميكنم دري به كعبه باز نيست
بسكه طواف كردمت مرا به حج نياز نيست
به هـــر طرف نظر كنم نـماز من نماز نيست
مــرا به بند مي كشي از ايــن رهــاترم كني
زخـــــــم نمي زني به من كه مبتلاترم كني
از هــــــمه توبه مي كنم بلكه تو باورم كني
قلب من از صداي تو چه عاشقانه كوك شد
تــــــــمام پرسه هاي من كنار تو سلوك شد
عذاب مي كشم ولي عذاب مــن گناه نيست
وقتي شكنجه گر تويي شكنجه اشتباه نيست
با خودم گفتم:
تفاوت من با دختری که همیشه می خندد در اقبال بلند او و بخت کوتاه من نیست...
حالا من معتقدم باید مهارت خندیدن را آموخت...
من روی همین صفحه سیاه میخوام متن های اشک آلودم را ببینم و بخندم...
این برای شروع گمان می کنم خوب باشد...
به شانه ام زده ای که تنهایی ام را تکانده باشی
به چه دلخوش کرده ای
تکاندن برف از شانه های آدم برفی........
یافتنت بی گناه ترین گناهم بود.
یافتنت بهانه دلم و خواستنت نیازم و با تو بودن ارزویم و تو را گم كردن پیدایش سراب بود.
تو مانند پرستو امدی و به دورترین دیارغربت رفتی.
بی تو ثانیه ها تكراری شده اند و ایینه چیزی جزسراب را نشان نمی دهد و شقایق غریبی
می كند و جاده در انتظار مسافر است و هنوز دلم بدون تو بهانه می گیرد و من ارزوهایم را
عاشقانه زمزمه می كنم و
منتظرت هستم!
چـرا سـاکـت نـمـی شـوی؟
صـدای نـفـس هـایـت . . . در آغـوش ِ او
از ایـن راه ِ دور هـم آزارم مـی دهـد !!!
لــعــنــتــی . . . آرامـتـر نـفـس نـفـس بـزن