ساحل دریا

 برگرد و دنیا را غافلگیر کن

من حتی با خدا هم شرط بسته ام

برگرد...........

[ پنج شنبه 29 فروردين 1391برچسب:, ] [ 15:54 ] [ ......... ] [ ]


 

 خط سرنوشت ، حالت دوم

 

   


 

شيشه اي مي شکند ...

یک نفر مي پرسد...چرا شيشه شکست؟

مادری مي گوید...شايد اين رفع بلاست

 

یک نفر زمزمه کرد...باد سرد وحشی

 

مثل یک کودک شیطان آمد، شيشه ی پنجره را زود شکست.

کاش امشب که دلم مثل آن شيشه ی مغرورشکست،

عابری خنده کنان مي آمد...

تکه اي از آن را بر مي داشت...

مرحمي بر دل تنگم مي شد...

امشب اما دیدم... هیچ کس هیچ نگفت،

قصه ام را نشنید... از خودم مي پرسم

آیا ارزش قلب من از شيشه ی پنجره هم کمتر است؟

دلم سخت شکست اما، هیچ کس هیچ نگفت و نپرسید چرا؟...

 

[ پنج شنبه 29 فروردين 1391برچسب:, ] [ 9:21 ] [ ......... ] [ ]


         

 

 

خورشيد دوباره مي تابد . مدام و بدون رقيب و من در انزواي غمگينم

منتظر غروب دلگيرش هستم آري هر روز يك طلوع دل انگيز و يك غروب

دلگير. براي من  طلوع بدون تو غم انگيز است و هر غروب با تو شگفت

انگيز طلوع و غروب هر دو محور خورشيد مي تابند . مثل پروانه كه به دور

شمع مي چرخد و مثل من كه به خاطر تو زندگي مي كنم . اما افسوس

كه ماندن من ديگر كنار تو آسان نيست و رفتنم به عهده ي خودم نيست

. اما بدان من گرم ترين جاي بوسه ات ، زيباترين جاي لبخندت و شنيدني

ترين دوستت دارم ات را با خودم مي برم و همواره با خنده هايت خواهم

خنديد و با غصه هايت مي گريم

.

وقتي رفتم ، از رفتنم دلخور نشو و سرمزارم نيا چون جسم من زير خاك

نمي تواند گرمي دستانت را حس كند و نمي تواند هق هق گريه ات را

بشنود . مبادا چشمهاي قشنگت براي غروب من خيس شود . مبادا

 

براي ديدنم بي قراري كني . من مي روم ولي قلبم كنار تو مي ماند و تو

هميشه مرا مثل يك آه در سينه ات خواهي داشت  . اسم مرا صدا

نزني چون صداي قشنگت مي لرزد . به عكسم نگاه نكن تا راحت تر مرا

فراموش كني . نمي خواهم بقيه ي زندگي ات را با ياد من تباه كني .

اين حرف ها و وصيت ها فقط بخاطر اين است كه بداني چقدر دوستت

دارم و چقدر عاشقت بودم و ... هستم .

 

من به غروب خود نزديكم ولي يادت باشد تو هنوز وقت داري براي ديدن

طلوع هايي كه من در قلبت متولد مي شوم و غروب هايي كه در قلبت

جان مي سپارم .

 

[ پنج شنبه 29 فروردين 1391برچسب:, ] [ 9:16 ] [ ......... ] [ ]


 نمیدونم چرا وقتی آدم عجله داره. عقربه های ساعت مثل اسب تندرو حرکت می کنند!

 

 

 

الانم برای من زمان داره مثل برق و باد میگذره.

 

 

باید یه مقدار تندتر کار کنم...

 

 

٨ دقیقه دیگه پیداش می شه...

 

 

بهتره روبه روی در بشینم..

 

 

نور اتاقم خیلی مناسبه..روشنایی سه تا هالوژن کوچیک رنگ خاصی به فضا داده...

 

 

فرم نشستنم هم که خیلی خوبه..

 

 

باز دچار وسواس فکری همیشگیم شدم!!

 

 

از یه ساعت پیش تا حالا 5 بار کوک سه تارم و کنترل کردم..

 

 

خب...همه چیز رو به راهه...

 

 

صدای چرخیدن کلید.گم می شود در هیاهوی صادقانه قلبم!

 

 

ورود او همزمانه با بوسه سر انگشت های پر شوق من بر سیم های تار...

 

 

جمله ام هم ردیف می شود با نت های پخش شده در فضای اتاق:

 

 

 

 

تقدیم به تو که زیبا ترین آهنگ زندگی من هستی!

[ یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:, ] [ 18:9 ] [ ......... ] [ ]


    امشب در خلوت تنهایی ام آهسته بی تو گریستم

          کاش صدای هق هق گریه ام را باد به تو می رساند…

                     تا بدانی که بی تو چه میکشم

             کاش قاصدک به تو می گفت که در غیاب تو

                   رودی از اشک به راه انداخته ام….

           و کاش پرنده ی سوخته بال عاشق از جانب من

                 به تو این پیغام را می رساند که:

            امید و آرزوهایم بی تو آهسته آهسته

                     در حال فرو ریختن است

        وای کاش پری آسمان ها دردلی بامن داشت تا

           آنچه نهفته دردلم است راباخود به آسمان ها میبرد

                      ..........................وای کاش

عكس تصویر تصاویر پیچك ، بهاربيست Www.bahar22.com

[ شنبه 26 فروردين 1391برچسب:, ] [ 11:54 ] [ ......... ] [ ]


 زخم از زبان تلخ تو خوردن روا نبود

تقدیر ما به تلخی این ماجرا نبود

هرگز نشد که خانه ی باران بنا کنیم

سنگ بنای عشق که هم سنگ ما نبود

بانو! نگو که طالع ما را خدا نخواست

آجیل بوسه های تو مشکل گشا نبود!

یک عمر پا به پای غمت اشک ریختم

در هیأتت همیشه غذا بود،جا نبود!

غیر از من و نگاه در آیینه هیچکس

در سوگ چشم های تو صاحب عزا نبود

از من گذشت دختر باران! ولی بدان

این رسم عشق بازی پروانه ها نبود

با آخرین قطار از این شعر دل برید

مردی که هیچ وقت برایت "خدا نبود"

yakh zadeh

[ شنبه 26 فروردين 1391برچسب:, ] [ 11:51 ] [ ......... ] [ ]


 

آرزویم این است

 

نتراود اشک در چشم تو هرگز 

مگر از شوق زیاد

نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز 

 

وبه اندازه ی هر روز تو عاشق باشی

عاشق آنکه تو را می خواهد . . .

و به لبخند تو از خویش رها می گردد

و تو را دوست بدارد به همان اندازه

 

که دلت می خواهد

 

آرزویم این است.....

[ شنبه 26 فروردين 1391برچسب:, ] [ 11:45 ] [ ......... ] [ ]


 به آغوش تو محتاجم برای حس ِ آرامش


برای زندگی با تو پر از شوقم ، پر از خواهش

به دستای تو محتاجم برای لمس ِ خوشبختی

واسه تسکینه قلبی که براش عادت شده سختی

به چشمای تو محتاجم واسه تعبیر این رویا

که بازم میشه عاشق شد تو این بی رحمی ِ دنیا

به لبخند تو محتاجم که تنها دلخوشیم باشه

بذار دنیای بی روحم به لبخند تو زیبا شه

به تو محتاجم و باید پناه هق هقم باشی

همیشه آرزوم بوده : همیــشه عاشقم باشی..

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org 



 

[ جمعه 25 فروردين 1391برچسب:, ] [ 9:55 ] [ ......... ] [ ]


 


در دادگاه عشق قسمم قلبم بود، وكيلم دلم بود

 

و حضار جمعي از عاشقان و دلسوختگان

 

قاضي نامم را بلند خواند و گناهم را دوست داشتن

 

 تو اعلام كرد پس محكوم شدم به تنهايي و مرگ

 

كنار چوبه ي دار از من خواستند تا آخرين خواسته ام را بگويم

 

و من گفتم به تو بگويند: 

دوستت دارم

[ جمعه 25 فروردين 1391برچسب:, ] [ 9:54 ] [ ......... ] [ ]


 

[ چهار شنبه 23 فروردين 1391برچسب:, ] [ 17:34 ] [ ......... ] [ ]


 لحظه تلخ جدایی که بر آن نفرین باد

لحظه مردن من بود نمیدانستم

[ چهار شنبه 23 فروردين 1391برچسب:, ] [ 17:33 ] [ ......... ] [ ]


 

 

این چهارصد و هفتاد و پنجمین کتابی ست


که می خوانم تا شاید

..

کسی ،جایی ، ـ

چیزی از معمای نهفته در نگاهت

گفته باشد !

[ شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, ] [ 9:32 ] [ ......... ] [ ]


 

دفتر خاطرات زندگی ام از مشق های دلتنگی عاشقانه ی تو

 

 

 

 پرشده است

 

 

 

کسی صدایم می زند ومن

 

 

 

تنها به احترام دل عاشقت،

 

 

 

کنار خلیج نام عاشقانه ی تو لنگر می اندازم.

 

 

 

دل نوشته هایم ،

 

 

 

راز دل پریشانم را رسوا می کنند

 

 

 

و من

 

 

 

آواره ی سرزمین رویاهایم می شوم.

 

 

 

هیچ کس نمی دانست

 

 

 

تو... تنها بهانه ی

 

 مشق عشق من بودی!

[ شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, ] [ 9:28 ] [ ......... ] [ ]


 وقتی که چشمهای پاییزیت را به سوی من روانه ساختی تصویری از غم را در نگاههای مبهوتت خواندم  ودیگر با نگاه کردن به آن چشمان سیاه چشمانم دیگر رنگ شادی به خود نگرفتند.

وقتی که چشمان زیبایت لبریز از عشق و دلباختگی است این احساس زیبایت را دوست دارم.در آن لحظه میبینم که اشکهای پاییزیت دانه دانه بر روی گونه های زیبایت میچکند در آن لحظه شکستگی دل خویش را چه بی پروا میا بم


                                             بنازم به بزم محبت که آنجا

                                         گدایی به شاهی مقابل نشیند

[ جمعه 18 فروردين 1391برچسب:, ] [ 12:33 ] [ ......... ] [ ]


 روز وداع ما هم روز مرگمان خواهد بود...........

[ سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:, ] [ 20:43 ] [ ......... ] [ ]


 
میدانی تنهایی کجایش درد دارد 

انکارش................

تصاویر رمانتیک عاشقانه

[ سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:, ] [ 19:16 ] [ ......... ] [ ]


قدر عاشق به اندازه قدر معشوق است

[تصویر: Pic_29.jpg]

[ سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:, ] [ 19:5 ] [ ......... ] [ ]


 

تو را هیچگاه نمی توانم از زندگی ام پاک کنم چون تو پاک هستی می توانم تو را خط خطی کنم که آن وقت در زندان خط هایم

برای همیشه ماندگار میشوی و وقتی که نیستی بی رنگی روزهایم را با مداد رنگی های یادت رنگ می زنم

[ سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:, ] [ 16:15 ] [ ......... ] [ ]


  فرصتی نمانده ، پاهایم خسته است ، باید رفت ، باید رها شد از حصار

تنهایی ، نمیدانم چگونه این چراها در مقابل دیدگانم ریلی به امتداد تمام

زندگی ساخته اند ، شبانه آرزوهایم را در ژرف ترین نقطه ی ذهن کابوس

زده ام دفن میکنم و با بقچه ی خاکستری خاطراتم راهی شهر رویایی

خیال میشوم و از جاده ی پر از ابهام و تردید میگذرم ، گامهای لرزانم

سکوت شب را میشکنند و من در برهوت تنهایی خویش به شمارش

گامهایم میپردازم ........

            تا ابد دوستت دارم

 

 

[ شنبه 12 فروردين 1391برچسب:, ] [ 22:25 ] [ ......... ] [ ]


   سهراب گفتی:چشمها را باید شست..... .شستم ولی !......... گفتی: جور دیگر باید دید.......دیدم ولی !.............. گفتی زیر باران باید رفت........رفتم ولی !............. او نه چشمهای خیس و شسته ام را

.نه نگاه دیگرم را...هیچ کدام را ندید !!!! فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت: " دیوانه باران ندیده !! "

 

ببین كه چگونه لبهای ساكتم در شهوت بوسیدن لبهای معصوم تو سكوت كرده اند ، شاخه گل سرخی به روی چشمانت میگذارم و با چشمانی بسته برای اولین بار تو را میبوسم ، آن هنگام كه هر دو در شهوت تن غرق بودیم دیدی كه خداوند میخندید ، خداوند خوشحال شده بود ، خداوند خوشحال شده بود . پس بیا نترسیم و تا ابد لبهایمان را به هم گره بزنیم تا ابد . ای تنها منجی من ، مرا تنها مگذار ، اگر آسمان شوی برایت زمین خواهم شد تا به رویم بباری ، برای چشمان معصومت نگاه خواهم شد و برای گوشهایت صدا ، برای نفسهایت گلو خواهم شد و در رگهایت از خون خود خواهم دمید ، و پس از مرگت نیز برای جسدت كفن خواهم شد ، مرا تنها مگذار ، مرا تنها مگذار  .  روزی كه خداوند تو را می آفرید از او زمان مرگت را پرسیدم ! میدانی چرا ؟ برای اینكه پیش از تو بمیرم و هیچ گاه مرگت را نبینم . میخواهم تا همیشه برایم زنده باشی تا همیشه .  تو دیگر تنها نیستی ، خانه ای خواهم ساخت برایت ، از استخوانهایم ، برایش ستون و از پوستم برایش سقفی ، قلبم را با برق شكاف میان سینه هایت میشكافم و از گرمی خون رگهایم برای شبهای تاریك تنهاییت آتشی می افروزم و تا همیشه در كنارت میسوزم تا همیشه و در عوض فقط از تو میخواهم گونه های خیسم را پاك كنی ...

 


 

 

[ جمعه 11 فروردين 1391برچسب:, ] [ 18:45 ] [ ......... ] [ ]


  تو را دوست دارم
در این باران

می‌خواستم تو

در انتهای خیابان نشسته باشی
من عبور کنم
سلام کنم

و فقط یه کلام از زبانت بشنوم سلام عشق من

وقتی برای از تو گفتن وازه ها کم می آورند و دیگر گنگ و گیج و مبهوت در پی توصیفی از تو ام

زیبا .......کوتاه......عاشقانه

میگویم دوستت دارم..............



[ جمعه 11 فروردين 1391برچسب:, ] [ 18:24 ] [ ......... ] [ ]


 

قشنگ ترین شعرم را برای شب شعر چشمان تو گفتم ،

پس تو نیز قشنگترین لبخندت را برای لحظه دیدار بیاور........................

گفته بودم که اگر بوسه دهی توبه کنم

که دگر باره از این جور خطاها نکنم

بوسه را داد و چو برداشت لبش از لب من

توبه کردم که دگر توبه بیجا نکنم

 

 


.

[ پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب:, ] [ 15:32 ] [ ......... ] [ ]


 تحمل تنهایی بهتر از گدایی محبت است

باز مستی سر دهید ای عاشقان...در خیالم با که میگویم سخن

ای دل مجنون چه میخواهی زمن

لیلی و مجنون فقط افسانه بود آه مجنون این دل دیوانه بود

بعد از او بر او نیم عاشق تبار نیست با این بیستونها هیچ کار

کاش میدانستم این را بیشتر هر که عشقش بیش دردش بیشتر

a10fdb86dc94c800c5eb57f7cb8821b9 عکسهای عاشقانه و دلنوشته های دلنشین 2

[ پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب:, ] [ 15:20 ] [ ......... ] [ ]


میگن درد رو از هر طرف بخونی میشه درد

و درمان رو از آخر بخونی میشه نامرد 

پس مواظب باش واسه دردت به هر درمانی تن ندی........

[ چهار شنبه 9 فروردين 1391برچسب:, ] [ 15:51 ] [ ......... ] [ ]


محبت

 به نام تک ستاره تار محبت

سالها بر تارک پنجره ها بر دیوار خاکستری کوچه ها به دنبال  وسوسه ای گشتم که جز به بیراهه به هیچ جایی نبردم و افسوس که این سایه هم وهم و گمانی بیش نبود.سالها سکوتم را و غم هایم را در پشت میله های آهنین دریچه قلبم زندانی کردم اما حتی دستان تو نیز برای گشودن آن دریچه ره به جایی نبرد

سالهافانوس  خاموش دلم را یارای روشنایی نبود در این رهگذر حتی دستانی که بتواند فانوس خاموش دلم را به روشنایی تبدیل کند نیافتم.

حالا بگو من چه کنم .تا کجا نا پیداها به دنبال یک نگاه ساده تو باشم

من به محبت تو محتاجم.......................

[ سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:, ] [ 9:36 ] [ ......... ] [ ]


دل تنگم

میخواهم باز برایت سخن بگویم.بیشتر از روز های دیگرو شاید زیبا تر از روزهای دیگر.

نمیدانم چرا باز امشب احساس دلتنگی میکنم؟

چرا خود را به در و دیوار میزنم؟تو که از درون من آگاهی بگو چرا؟تو خود بهتر میدانی چرا اینقدر احساس دلتنگی میکنم.چرا کمکم نمیکنی .چرا رهایم کرده ای چرا باز مثل همیشه به من نگاه نمیکنی

الان که در اتاق نشسته ام حال عجیبی دارم.حال دوری .حال دوستی.حال جدایی.حال عشق و عاشقی.نمی دانم دل همچنان مینگارد بدون اینکه بفهمد چرا و برای چه؟

کتاب حافظ را باز میکنم و فالم اینچنین است...............

دیده دریا کنکم و صبر به صحرا فکنم

                                       وندر این کار دل خویش به صحرا فکنم

[ دو شنبه 7 فروردين 1391برچسب:, ] [ 10:9 ] [ ......... ] [ ]


شب

من از نهایت شب حرف میزنم.

من از تاریکی و نهایت شب حرف میزنم.

اگر به خانه من آمدی برای من

ای مهربان

چراغ بیاور تا با آن

به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم.>>.................

[ دو شنبه 7 فروردين 1391برچسب:, ] [ 10:3 ] [ ......... ] [ ]


صدا کردم

شبی از پشت یک تنهایی غمناک و بارانی ترا با لهجه گلهای نیلوفر صدا کردم.

تمام شب برای با طراوت بودن باغ قشنگ آرزو هایت دعا کردم.

پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی....احساس ترا از بین گلهایی که در تنهاییم رو ییده بود با حسرت جدا کردم.

و تو در پاسخ آبی ترین موج تنهایی دلم گفتی دلم حیران و سرگردان چشمانی است رو یا یی و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم ترا در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم.

همین بود آخرین حرفت و من بعد از عبور تلخ و غمگینت حریم چشمهایم را به روی اشکی ازجنس غروب ساکت نارنجی و خورشید وا کردم نمیدانم چرا رفتی نمیدانم چرا رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصو مانه می بارید........

[ دو شنبه 7 فروردين 1391برچسب:, ] [ 9:48 ] [ ......... ] [ ]