ماهی به آب گفت:تو نمیتونی اشکای منو ببینی،چون من توی آبم،
آب جواب داد:اما من میتونم اشکای تو رو احساس کنم چون تو
توی قلب منی...
ماهی به آب گفت:تو نمیتونی اشکای منو ببینی،چون من توی آبم،
آب جواب داد:اما من میتونم اشکای تو رو احساس کنم چون تو
توی قلب منی...
اگر فکر میکنی که رفتنت باعث شکستم می شود
اگر فکر که از پس رفتنت اشک میریزم اگر فکر میکنی که با نبودنت
لحظه هایم خالی میشوند
اگر فکر میکنی هر لحظه دلم برای بوسه هایت تنگ می شود
اگر فکر می کنی بی تو میمیرم
بسیار درست فکر کرده ای
خوب تو که می دانی نبودنت را تاب نمی اورم پس: بمان
اگر عاشق لحنم شوي تا عاشق كلامت شوم، باش تا
باشم مي خواهمت،
خواهم خواست، مي دانم نمي داني كه دوستت دارم.
آغوش من فقط به اندازه تو جا دارد ...
این تمام لذت من است ...
وقتی با اصرار مرا می خوانی ...
وقتی با چشم های بسته گرمای نفسهایت را احساس می کنم ...
این روزها شب هایم از روزها روشن تر است ...
تو تمام انتظار هر روز منی
تا به تو برسم ...
من این انتظار عاشقانه را می پرستم ...
تمام روز انتظار، تا تو بیایی ...
آغوش من فقط اندازه تو جا دارد ...
اگر خوب گوش کنی
این ضربان های تند و پی در پی قلبم را می شنوی
تو را فریاد می زنند
خواستم خودمو گول بزنم همه ی خاطراتم روانداختم
یه گوشه ای
وگفتم:فراموش .یه چیزی ته قلبم خندید وگفت:یادمه
امروز باهم بودن راتجربه می کنیم وشایدفردابه یادهم
بودن را،پس
امروزمان رازیباکنیم به حرمت خاطراتفردا..................
آدم است ديگر
احمق است..
گاهي دلش تنگ مي شود..
حتي براي اينکه نيمه شب يواشکي
شماره ات را بگيرد صدايت را بشنود:
........مشترک مورد نظر شما در حال مکالمه با مشترك مورد نظر خودش است!!
سکوت کن : مرگ لحظه هایم را به ویرانی هوس های خود کشانیده است و در غرور خودکامگی خود، مرا به قبرستان تنهایی کشانیده است .....
عاشقی همیشه وصل نیست
اصل وصل نیست
عاشقی اینه که
از معشوق دور باشی
ازدلتنگی ناله وزاری کنی
اون ناز باشه وتونیاز
به اولین قاصدکی که ازشهرقشنگ زندگیت میگذرداین پیغام رامیدهم که
هیچ چیزنمیتواندمهرت
راازدلم بیرون کندحتی فاصله هااااااااااااااااااااااااا
وقتی دو عاشق از هم جدا میشن
دیگه نمیتونن مثل قبل دوست باشن
چون به قلب همدیگه زخم زدن
نمیتونن دشمن همدیگه باشن
چون زمانی عاشق بودن
تنها میتونن آشناترین غریبه برای همدیگه باشن !!
وقتی در آن دیار عاشق شدیم باد میوزد..
وقتی در این دیار جدا شدیم باز هم باد میوزد
شاید راست گفته اند باد آورده را باد میبرد
آهای روزگار !!
برایم مشخـــص کن
اینبار کــدام سازت را کوک کــرده ایی تا برایم
بزنـــی
می خواهـــم رقصــم را با سازت
هماهنگ کنم ... !!
عاشقش بودم وعاشقم نبود
وقتی عاشق شد... که دیگر دیر شده بود
حالا میفهمم که چرا اول قصه ها میگن:یکی بود و یکی نبود
این داستان زندگی ماست...
همیشه همین بوده،یکی بود و یکی نبود...
در اذهان شرقی مان نمیگنجد باهم بودم،باهم ساختن...
برای بودن یکی باید دیگری نباشد
هیچ قصه گویی نیست که داستانش این گونه آغاز شود؛ یکی بود ودیگری هم بود و
همه باهم بودند...
و ما اسیر این قصه ی کهن:
برای بودن یکی،یکی را نیست میکنیم. از دارایی...از آبرو...از هستی...
چآن گاه که بودن ما وابسته نبودن دیگری است...
هیچکس نمیداند؛ جز ما...
هیچکس نمیفهمد؛ جز ما...
و آن کس که نمیداند و نمیفهمد ارزشی ندارد؛ حتی برای زیستن. و این هنری است
که آن را خوب آموخته ایم:
هنر نبودن دیگری
.
این روزها همه از تو تن میخواهند
کسی دل نمیخواهد
شریک جنسی خواهان زیاد دارد
باور کن.......
این روزها هوای رابطه ها تاریک است...
به سراغ من اگر می ایی تند واهسته چه فرقی دارد؟؟
تو به هرجور که دلت خواست بیا
مثل سهراب دگرجنس تنهایی من چینی نیست که ترک بردارد
مثل اهن شده است چینی نازک تنهایی من.....